خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ و ادب: نام مرتضی سرهنگی برای بسیاری از کتابدوستان و کتابخوانان آشناست. کسی که از اوایل انقلاب کار خود را با نوشتن در روزنامهها آغاز کرد، پس از مدتی و در اواسط دهه ۶۰ به حوزه هنری رفت و دفتر ادبیات پایداری را راه انداخت. دفتری که نه تنها به خاطرات اسرای مرد ایرانی و عراقی، که راه را برای نوشتن از خاطرات بانوان در دوران دفاع مقدس نیز باز کرد. کسی که با راهنمایی و کمک به دیگر نویسندگان، توانست زوایای مختلفی از جنگ را به مخاطبین نشان دهد.
او که در کارنامه نویسندگی خود تجربههایی هم برای نوجوانان و هم برای بزرگسالان دارد، اینبار با کتابی دیگر، از جنگ میگوید. نوشتهای که مجموعهای از خاطرات اسرایی است که توسط ناشران دیگر در طی سالها چاپ و منتشر شده، اما مرتضی سرهنگی با تمرکز بر لحظه اسارت آنان، پرده از رنجهایی برداشته که در لابهلای خاطراتشان به فراموشی سپرده شده است. کتابی با عنوان «تابستان ۱۳۶۹» که به خاطرات رزمندههای ایرانی میپردازد و توسط انتشارات سوره مهر و در ۳۲۳ صفحه چاپ و منتشر شده است. نویسنده در این کتاب که در چهل فصل به خاطرات چهل اسیر پرداخته، هر فصل را در دو بخش مجزا به رشته تحریر درآورده است. بخش اول هر فصل به لحظه اسارت آنها میپردازد و در بخش دوم با سبک داستانی، به خاطرات آنها نزدیک شده و درباره هر اسیر توضیحاتی آورده است.
سرهنگی لحظات اسارت این چهل اسیر زن و مرد را پس از خواندن ۳۶۰ کتاب خاطره و در طی سه سال جمعآوری و دوبارهنویسی کرده، لحظاتی که از قلههای پربرف غرب تا نیزارهای دم کرده هور در جنوب ما را به دنبال خود میکشاند و برایمان از دقایقی میگوید که تا قبل از آن، هیچکدام از افراد اسیر شده، حتی به آن فکر هم نکرده بودند: «گیج و مبهوت بودیم. وارد راهی میشدیم که انتهای آن نامعلوم و تاریک بود. وقتی دستهایمان را از پشت میبستند، هنوز باورمان نمیشد اسیر شدهایم!..»
نویسنده در این کتاب خاطراتی از افراد مختلف را آورده است، از بانوانی چون معصومه آباد راوی کتاب «من زندهام» تا بسیجیها و خلبانانی که کتاب خاطرات آنان در دهه هفتاد چاپ و منتشر شده است. زنان و مردانی که ناخواسته به اسارت درآمدهاند و هنوز پس از گذشت سالها از آن دوران، لحظات اسارت برایشان هر شب مرور میشود: «خانم آباد جواب داد؛ امروز من پزشک و استاد دانشگاه هستم، عضو شورای شهر تهران هستم، همسر و فرزند دارم، الان هم میخواهم با شما تا مقصدی بروم، هنوز هم خیال میکنم اینها خواب است و اگر بیدار شوم، خودم را در سلول انفرادی زندانهای بغداد خواهم دید!»
مرتضی سرهنگی، در هر دو بخشِ فصلهای این کتاب، خاطرات متفاوتی را برایمان رو کرده است، خاطراتی چون کاغذ «لف» که نقش مهمی در انتقال پیام اسیران داشته تا جُندی مکلف که با وجود سختیهای بسیار توانسته به جبهه برود و پس از جراحت، اسیر شده است. شاید اما یکی از هیجانانگیزترین این لحظات اسارت، خاطره عبدالکریم مظفری است که در سال ۱۳۶۶ در یک جنگ دریایی به دست سربازان آمریکایی اسیر شده و پس از تحمل بازجوییها و سختیهای طاقتفرسا، به وطن باز میگردد: «یک روز پیش دوستانم بودم. روز دوم مرا از آنها جدا کردند و چون میزان سوختگی مرا ۸۵ درصد اعلام کرده بودند، مرا به جای دیگری بردند؛ اتاق سوانح و سوختگی. در آن اتاق، همه امکانات معالجه سوختگی وجود داشت. در دل از اینکه خودشان مرا سوزانده بودند و حالا هم خودشان معالجهام میکردند، میخندیدم.»
«تابستان ۶۹» برای اسرا یادآور خاطره شیرینی است، آغاز بازگشت آنان به کشور، خبری که نه تنها برای خانوادههای اسرا که برای همه مردم ایران روزهای شادی را به همراه داشت. مانند همان سکانس معروف پایانی در فیلم «از کرخه تا راین» و آمدن یوسفی که گمشده بود. این کتاب، تنها یک ادای دین کوچک به افرادی است که سالها در زندانهای عراق اسیر بودهاند و به قیمت جوانی و سلامتشان، زاویهای دیگر از ادبیات پایداری را برایمان ایجاد کردهاند: «پس از چهل سال کار در ادبیات جنگ، اینها انتخاب من است. گمان نمیکردم در آن تابستان گرم وقتی این تنهای نحیف را با آن ساکهای کوچک میبینم بتوانم چند کلمهای بنویسم تا روح آزرده اما بزرگشان را نشان دهم…»
طاهره راهی
نظر شما